خيال
تو در خوابي و اين ديدن خيالست
هرآنچه دیده ای از وی مثالست
به صبح حشر چون گردي تو بيدار
بدانی کانهمه وهم است و پندار[1]
يكي از مهمترين مقوله هاي مطرح در جهان فلسفه، عرفان و ادبيات، قوهي خيال و جهان مثال است كه مورد توجه بسيار عارفان و اديبان بزرگ بوده و همواره مورد بحث و دقت قرار گرفته است.
واژهي خيال كه در زبان عربي با فتح «خاء» و در فارسي با كسر «آ» تلفظ ميشود، داراي معاني و معادلهايي گوناگون است. گمان و وهم، خواب و رؤيا، وهم و امور موهومي و حتي پارچهاي كه در ميان مزارع و باغستانها براي پيشگيري از مزاحمت پرندگان به سر چوبي نصب ميشده است، همگي معادلهايي است كه براي واژهي خيال به كار ميرود يا رفته است. اما اصيلترين و بهترين معادل فارسي براي اين واژه «پندار» است.شبحي كه از دوراز چيزي ديده ميشود و تصويري كه از شيئي برشئ شفاف ديگر ميافتد و انعكاس آن با چشم ديده ميشود، مانند تصوير در آينه يا آب و حتي تصوير انسان در مردمك چشم انساني ديگر، همگي از معاني خيال به شمار ميرود.[2]
صورت خيالي در هنر ديني، با IMAGE به انگليسي و «تصوير» به فارسي هممعني است و رجوع به عكس تابش حق در آينه عدم دارد.
خيال هم به معناي صورتهاي خيالي است و هم قوه خيال. وراي اين دو، به معني عالم خيال نيز به كار ميرود.
به گفتهي دكتر شيخالاسلامي، از ديدگاه انسانشناسي فلسفي، انسان داراي پنج نيروي ظاهري و پنج قوهي باطني است. نيروهاي ظاهري و بيروني انسان همان حواس پنجگانهي او يعني لامسه (بساوايي). ذائقه (چشايي)، شامه (بويايي)، بصيره (بينايي) و سامعه (شنوايي) است. در باطن نيز انسان داراي قوايي است كه به طور مختصر عبارتند از: 1- حس مشترك: نيرويي كه دريافتهاي حواس گوناگون و تصاوير برآمده از تمام آنها را ميگيرد، در كنار هم مينشاند، حل و هضم ميكند، ارتباط ميدهد و باعث ميشود تا انسان بتواند چيزي را كه به حس دريافته است، واقعاً احساس و درك كند. و در واقع جامع دريافتهاي حواس ظاهري به شمار ميرود.
2- خيال: نيروي ثبت و حفظ صور جزئيه در انسان است و در واقع خزانه و گنجينهي حس مشترك است.
3- وهم: نيروي درك معناي جزئيه در انسان است.
4- حافظه: نيروي ثبت و حفظ معاني جزئيه و در واقع خزانهي نيروي وهم است.
5- متصرفه: اين قوه، دريافتهاي انساني را تحليل و تركيب ميكند، آنها را به تصرف خود تغيير ميدهد و به آنها صفت رد و قبول ميبخشد. اين نيرو در صورتي كه در خدمت عقل باشد، مفكره و اگر در خدمت وهم باشد متخيله مينامند.
ژان پل سارتر (1905-1984) از فيلسوفان پديدارشناس نظر خاصي به تخيل دارد. او با توصيف حوزهي تخيل و بحث مفصل در اينباره نقش تخيل را در برابر ادراك حسي بسيار مهمتر ميداند. وي در دو رسالهي مستقل در باب تخيل، تحت عناوين «امر خيالي» و «تخيل» از اين انديشه دفاع ميكند كه تخيل را نميتوان به ادراك حسي تحويل برد.[3]
اهميت خيال در انسانشناسي از آن جهت است كه خيال در واقع دريچه و پنجرهاي براي تلقي انسان از جهان بيرون، برخورد او با عالم خارج و ثبت و نگاهداري مجموعهاي از صور جزئيه است كه از عالم خارج به ذهن آدمي منتقل ميشود. [4]
خيال در تفكر اسلامي دو مرتبه است، «خيال متصل» كه همان ادراك خيالي شيء بيحضور حسي آن است. صورت در اين مرتبه از خيال، متصل به ساحت ادراك خيالي آدمي است... مرتبهي عاليتر خيال عبارت است از «خيال منفصل». اين مرتبه از خيال، صورت وجودي جدا و منفصل از ساحت ادراكي انسان دارد... جايگاه اين صور، عالم خاصي است كه به نامهاي عالم خيال منفصل، عالم مثال، عالم ملكوت، عالم برزخ و ... ناميده ميشود.
اين عالم و عواملي كه از منظر حكما و عرفا واسطه مبداء و عالم كثرت شمرده ميشوند به صورت «مثل» در فلسفه افلاطون، «عقول عشر» در نظر شارحان اسكندراني ارسطو، «عقل كل» و «نفس كل» در نظر افلوطين، ظاهر شدهاند. [5]
واسيلي كاندينسكي در مورد «مترلينگ» شاعر چنين مينويسد: او ما را به جهاني رهنمون گشت كه آن را خيالي يا به عبارت درستتر «برتر از احساس» مينامند.[6]
از ديدگاه فيلسوف و حكيم، جهان به دو بخش اصلي تقسيم ميشود كه عبارتند از جهان غيب و شهادت، عالم تجرد و تعلق، جهان معنا و صورت، و به اصطلاح اهل فلسفه و حكمت، جهان مجرد و دنياي مادي. اهل حكمت در تعريف عالم مجرد آن را جهاني منزه از ماده و مقدار ميدانند كه نه در ذات و نه در فعل نيازي به ماده ندارد. از سوي ديگر، عالم ماده نيز دنياي ماده و مقدار است و در نتيجه سخت محدود و ظلماني است... اهل فلسفه ميگويند كه بايد ميان عالم نوراني تجرد محض و عالم تاريك ماده، يك جهان دو وجههاي، مانند آينهاي كه از يك سو سخت نوراني و شفاف است و از سوي ديگر سخت ظلماني و كدر، وجود داشته باشد. اين عالم واسط و رابط، در اصطلاح اهل فلسفه عالم خيال، مثال، برزخ و ... ناميده ميشود. [7]
پس نتيجه ميگيريم كه عالم مثال حدفاصل عالم مجرد محض و مادي محض است كه ماده ندارد. اما، از مدار و شكل برخوردار است. بهترين نمونه براي اين عالم، خواب و رؤياست.
يكي از براهين حضور عالم مثال وجود صور خيال در ذهن آدمي است.
در جهانشناسي شيخ اشراق سخن از چهار عالم به ميان آمده كه عالم مثال را از عالم صور معلقه ناميده و به دو بخش تقسيم ميكند، صور معلقه مستنير و صور معلقهي ظلماني. و منظور او از جهان صور مستنير همان عالم مثال است. و طبيعت از ديد او عالم صور معلقهي ظلماني است. [8]
عالم خيال از نظر حكما و عرفاي اسلامي مرتبهاي از سلسله مراتب وجود است. ابنعربي هر مرتبه از مراتب اصلي وجود را «حضرت» خوانده و پنج مرتبه را حضرات خمسه الهيه مينامد. حكماي اسلامي از سهروردي به بعد نيز همين تقسيمات را پذيرفتهاند.
اين مراتب وجود كه جز ظهور و تجلي حق تعالي نيستند عبارتند از: عالم ملك يا جهان مادي و جسماني، عالم ملكوت يا جهان برزخي، عالم جبروت يا عالم فرشتگان مقرب، عالم لاهوت يا عالم اسماء و صفات الهي و عالم هاهوت يا ذات كه همان مرحلهي غيبالغيوب ذات باريتعالي است.
عالم ملكوت يا همان خيال و مثال داراي صورت است، لكن ماده به معناي مشائي لفظ ندارد، به همين جهت نيز اين عالم را «عالم صور معلقه» مينامند.[9]
ابنعربي مفهوم نويي از خيال طرح ميكند كه با هنر نيز نسبت دارد و بيشتر با كشف مخيل مناسبت پيدا ميكند. اين خيال بدان معني است كه عالم دائماً در تبدل است و ظهور در هر صورتي پيدا ميكند. از اينجا عالم خيال اندر خيال است. اين خيال همان وجود حق است كه در مظاهر اعيان و به صور آنها ظاهر گشته است. بنابراين خيال نه خيال واهي بياساس است كه نوعي مرض و وسواس باشد، و نه به معناي عالم خيال است كه همان عالم مثال و خيال منفصل و از حضرات خمس عرفا باشد، و نه خيال به اصطلاح فلاسفه است كه خزانهي حس مشترك است، بلكه مقصود از آن معناي حكمي وسيعي است كه شامل هر حضرت و حالتي است كه حقايق وجودي در آن به صور رمزي نمايان ميگردد، و آن صور نيز تغيير و تبديل مييابند. [10]
بنابراين همهي اموري كه به اشكال گوناگون ظاهر ميشوند، و براي شناخت حقيقت آنها تأويل و تعبير لازم است، خيال است... به هنر ميتوان چنين مميزهاي را نسبت داد. به نظر سارتر، تخيل دستمايهي اصلي هنر است.
آثار هنري همه صورتهايي خيالياند. هر صورتي نمايندهي يك حقيقت و معنايي است كه در دل انسان الهام و تجلي ميكند، و از آنجا بواسطه قوهي خيال، آدمي صورت ممثول و مخيل معاني را پيدا ميكند. مخاطب اثر هنري نيز به نوبت ميتواند از اين صورت با تأويل به حقيقت آن پي ببرد... شايد «خيال مجرد» را بتوان خيال پوچ و پنداري واهي انگاشت كه مصداقي جز خواطر نفساني ندارد، در حالي كه خيال متصل به خيال منفصل ميپيوندد. در نظر ابن عربي «حق» در عالم اعيان ثابته و سپس در عالم خيال منفصل متجلي است. [11]
سارتر نيز در كتاب «تخيل»، تخيل را منفصل ميداند نه متصل. [12]
وسيعترين جهان مفروض انديشهي بشري عالم خيال است. هيچ عالمي به وسعت عالم خيال نيست، زيرا تمام آنچه در عالم مجرد است در سير نزولي به عالم خيال سرازير ميشود و هرچه در عالم حدود و مرزهاست رو به بيكراني عالم خيال پرواز مي كند. هنرمند نيز كسي است كه در فرستادن پيام از اين سعهي خيالي خويش بهره بگيرد و آفاقي را كه در تخيل خويش ترسيم ميكند با چنان چهرهي زيبا، دلانگيز و مناسبي عرضه كند كه بتواند تصاوير ذهني خود را در خيال ديگران رقم بزند. پس عالم مثال از همهي عوالم برخوردار است و در هيچ عالمي هم محدود و منحصر نميماند. وسعت اين عالم به اندازهاي است كه ميان رؤيا و وحي ارتباط برقرار كردهاند و با وجود بيگانگي خواب و خيال با عالم انديشه و تعقل مقدمات وحي در خوابهاي راستين توجيه ميشود و رؤيا در عالم نبوت از پايگاهي قطعي برخوردار است. [13]
1- شیخ محمود شبستری- ص 27
2- شيخالاسلامي – ص 11 و 12
1- محمود خاتمي–اشاره ای به زيباشناسي از منظر پديدارشناسي– چاپ اول– فرهنگستان هنر – تهران- 1383- ص 48
1- شيخالاسلامي – ص 19
2- مددپور – حكمت انسي – ص 52 و 53
3- كاندينسكي و... – معنويت در هنر (مجموعه مقالات)- هوشنگ وزیری و...- وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی- سازمان چاپ و انتشارات - تهران - 1381- ص 24
1- شيخالاسلامي – ص 20
2- همان – ص29
1- مدد پور - حكمت اَُنسي – ص 55 و 54
2- همان – ص192
1- مدد پور - حكمت انسي – ص 193
2- محمود خاتمي – ص 49
3- شيخالاسلامي –ص 44 و 45